درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عشقی/دوستی یک روز عربی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد.از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد.تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد.هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذای تو خورده؟آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت:تحویل بگیر آشپز با کمال تحیر گفت:این چه قسم پول دادن است؟بهلول گفت:کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول را دریافت کند نظرات شما عزیزان: چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 14:55 :: نويسنده : ساسان
|